وبلاگ شخصی محسن کرامتی مقدم

وبلاگ شخصی محسن کرامتی مقدم

موجودی درون‌گرایم
و گاهی برون‌گرایی‌ام گُل می‌کند!
من؛
اساساً یک پارادوکس متحرکم...

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «یادداشتکــ@ ـ @ـ» ثبت شده است

راهی به آسمون نیست وقتی نه پری برای پریدن داریم

نه آسمون جایی برای پذیرفتنمون داره؛

زیر سقف سنگین سیمانی بالای سرمون اسیریم

سر و صدای الکی برای رسوندن صدامون به اوس کریم هم فایده‌ای نداره


میدونی رفیق

بچه که بودیم قصه ابراهیم رو برامون گفتن که رفت بت خونه قومش رو نابود کرد.

ابراهیم به بت پرست های اطرافش میگفت: بتی که نه حرف میزنه نه حرفی میشنوه پرستیدن نداره.

راست می‌گفت!

تو کی رو می‌پرستی؟


میدونی رفیق؛

دنیا و آخرت جوک گریه داری بود که واسمون تعریف کردن

به اجبار جایی اومدیم که نمیتونستیم نه بگیم و نیاییم.

میگن جد بزرگوارمون سیب خورده

ما هم شریک جرمشیم. 

قصه های زیادی واسمون گفتن:

از مجبور نبودن آدما

از اختیاراتشون

از خوشبختی و بدبختیاشون

از حکمت های خدا

مصلحت هاش

آزمایش های الهی و... آخه چرا استرالیایی ها به اندازه آفریقایی ها درگیر آزمایش الهی نیستن؟چرا استخر بچه های سفیدپوست اندازه یه سال بچه های تشنه آفریقایی آب داخلشه؟؟ به این فکر کردی که چرا هیچ پیغمبری سر از آمریکای جنوبی درنیاورد؟؟ اونجای زمین آدم نبود؟ برای اونجا برنامه اعزام پیغمبر تعریف نشده بود؟؟

گرفتار شدیم رفیق؛ 

روی سیاره‌ای که جای ما نیست...

.

#میم_کم #دور_از_مریخ

همه ما یه روزی قربانی میشیم

باور نداری؟ 

تیزی چاقو رو بیخ گوش رویاهای دست نیافتت حس نمیکنی؟

گذر عمر و جوونیتو زیر چاقوی روزمرگی حس نمیکنی؟


قبول کن که "ضه حاک" مغز جوان میخواد؛

رویای قشنگ تو رو میخواد 

امیدواری های کوتاه و ناامیدی های بلندت رو میخواد...

وگرنه دلیلی نداره این همه آزمایش و گرفتاری باشه و دلت به فردای روشنی گرم نباشه...


#عیدقربان هم بر جمیع گوسفندان سیه روز و بدبخت که به هرمناسبتی، کشته میدن؛ تسلیت و تهنیت و فیلان باد

اگر تلگرام رو فیلتر کنن

اینترنتو ببندن

برق هارو قطع کنن اصلا!

دنیات چطوری میشه؟

فک کن ببین واقعا زندگی میکنی یا

 تو هم مثل ما اسیر روزمرگی دنیای مجازی شدی؟!

ثانیه ثانیه عمرت توی کلانشهر تلف میشه تا یه موجود مصرف کننده و بله قربان گو باشی و پولتو به جیب سرمایه دارا بریزی

به خودت بیا رفیق

این همه ترافیک برای رسیدن به کجاست؟!

هی ذره ذره میلرزیم

ولی یه دفعه میریزیم؛

از آسمون سربی بالای سرمون که نفسمونو بریده

تا پاهای لرزون روی زمینمون که قوزکش یاری رفتن نداره؛

توی این شهر، بی سر و سامونیم نازنین

دامن گلدار آبی رنگت میتونه پناهگاه احوال آواری ما باشه

همه چی از آخرین باری که دیگه مارو ندیدی شروع شد؛

مثه ماشینی که ترمزش بریده

 یا بالنی که طناب نگهدارنده اش؛

همون طور ول 

همون طور افسارگسیخته


نمی‌دونم به سمت ته دره یا به سمت آسمون

پر از ترس و استرس و رهایی بودم

.

از همون جایی که مارو ندیدی

 و آسمونت واسمون سنگینی میکرد میخوام بگم

وقتی که دیگه دست مارو نگرفتی


ما دستمونو گذاشتیم توی جیبمون که دو قرون باقی مونده از حقوق معوقی که نصفه-نیمه بهمون داده بودن رو، مواظبت کنیم.

سرمونو انداختیم پایین چون ستاره های آسمونت با ما سرسرنگین شده بودن

دلمون به نیکوتین فرّار توی خونمون خوش بود با اینکه میدونستیم نمیشه پشت هیچ افیونی قایم شد.


میدونی 

ما همش با این فکر بزرگ شدیم که مارو میبینی و صدامونو میشنوی...

ولی تو هم خودت افیونی

افیون مردم اسیر روی سیاره‌ای که گم شده تو آسمون

سیاره‌ای که عادت داره دور خودش بگرده

آدما خیلی وقتا از عمرشونو منتظرن

خیلی وقتا هم این انتظار ناخواسته ست

ینی یادمون دادن که خماری بکشیم و دم نزنیم

ولی اینکه خودت بخوای منتظر بمونی و اذیت نشی، یه بلوغ جدید توی زندگی آدمه